
به گزارش راهنمای سفر من به نقل از خبرنگار ایکنا؛ نشست «اخلاق و محیط زیست» عصر روز سهشنبه ۲۶ تیرماه، با سخنرانی آیتالله سیدمصطفی پژوهشگر داماد، حقوقدان و عضو ملحق شده فرهنگستان علوم در پژوهشگاه علوم انسانی و پژوهش ها فرهنگی برگزار گردید که در ادامه تفضیل اظهارات وی منتشر میشود؛تعبیر بحران محیط زیست یک […]
به گزارش راهنمای سفر من به نقل از خبرنگار ایکنا؛ نشست «اخلاق و محیط زیست» عصر روز سهشنبه ۲۶ تیرماه، با سخنرانی آیتالله سیدمصطفی پژوهشگر داماد، حقوقدان و عضو ملحق شده فرهنگستان علوم در پژوهشگاه علوم انسانی و پژوهش ها فرهنگی برگزار گردید که در ادامه تفضیل اظهارات وی منتشر میشود؛
تعبیر بحران محیط زیست یک امر قدیمی نیست لکن یک امر جدید هست، تصور نمیکنم رایج شدن این تعبیر به یک قرن هم برسد و در حقیقت پیش از این واژه بحران استعمال نمیشده به این سبب که این بحران با ظهور مدرنیته آغاز شده و امروز به اوج خود دست یافته هست و میتوان گفت این یکی از توالی فاسده مدرنیته هست و مدرنیته نیز عمر چندان زیادی ندارد.
پیش از به وجود آمدن مدرنیته اگر بحرانی هم بوده، محسوس نبوده چون تا پیش از مدرنیته آدم خودش را جزئی کوچک از جهان بیکران میدید، اما در دوران جدید آدم در تقابل با جهان به خودش مینگرد و خودش را مقابل جهان قرار داده هست نه بخشی از جهان. در دوران جدید آدم خودش را قادر دید و برای خود شخصیت قائل گردید و خود را در برابر جهان طبیعی دید، پیشتر بشر طبیعت را به منزله مادر خود مینگریست که هم مادر نسبت به وی مهربان هست و هم او نسبت به مادر با مهربانی برخورد میکند، مادری که بشر، خود را متولد از او میدانست و از پستان این مادر شیر میخورد و ارتزاق میکرد.
مادر نیز نسبت به وی نهایت جان فشانی را داشت و او نیز برای مادر احترام قائل بود و در دامن این مادر میآرامید و وی را دوست داشت، اما در دوران پیشرفته اینطور نیست و در این دوران اندیشهای به اسم اومانیزم پیدا گردید که به معنای اندیشه آدم محوری هست و این اندیشه بر بشر حاکم گردید که در حقیقت عزم و عقل را برای خودش قائل بود و اینها را کانون جهان تلقی میکرد.
این بشر طبق عقل و ارادهای که برای خود قائل بود اصل را بر منفعت طلبی قرار میداد و هر گونه که منفعت او تامین میشد از طبیعت استفاده میکرد و اهتمام داشت تا بر آن استیلا پیدا نماید و حداکثر استفاده را از طبیعت ببرد. در حقیقت در این دوران ارتباط آدم و طبیعت طبق عشق نبود و آدم اصل سودجویی را برای خود قائل گردید. در دوران معاصر یعنی حدودا ۷۰ سال موخر مشکلات زیست محیطی چنان عرصه را بر آدم تنگ کرده که نفس کشیدن سالم را از آدم سلب کرده هست، بنابراین متفکران به این فکر افتادند که نگاه کنند چه رخدادی در حال واقع شدن هست و این واژه یعنی بحران محیط زیست یا بحران زیست محیطی در نوشتههای اهل فکر به وجود آمد.
اما پژوهش ها بنده نشان میدهد که هر کسی با توجه به تخصص خودش در این زمینه وارد گردید و یک راه حل را نیز پیشنهاد کرد، بنابراین اولا ریشهیابی را در تخصص خود آغاز کردند و بعد راه حل عرضه کردند و در حقیقت تمام کنوانسیونهایی که در این زمینه تصویب شده نشان میدهد که هر کدام از کسانی که به موضوع بحران محیط زیست پرداختهاند با یک تخصص خاص به این مساله نگریستهاند.
در حقیقت هیچ کدام نظر فلسفی و عمیق عرضه ندادهاند که به موضوع به طور ریشهای نگاه کنند تا این که در چند سال موخر عدهای پیدا گردیدند و مدعی گردیدند که این بحران، یک بحران اخلاقی هست، البته که از حیث فنی نیز بحران وجود دارد اما آن که بحران آفریده، یک بحران اخلاقی هست و بشر از بی اخلاقی هست که رنج میبرد.
در کنار اینها، از سال ۱۹۶۷ میلادی یک مقاله لبه تیز اتهام را متوجه ادیان الهی کرده هست، یک مقالهای که فراوان طولانی نیز نیست و حدودا پنج صفحه هست، در ۱۹۶۷ میلادی شخصی به اسم «لینوایت» مقالهای تحت عنوان«ریشه های تاریخی بحران زیست ممحیطی ما»، در شماره ۱۵۵ مجله ساینس چاپ کرد که از صفحه ۱۲۰۳ مجله تا ۱۲۰۷ یعنی تقریبا چهار صفحه را دربردارنده میشود.
این مقاله دو دین الهی را سرمنشأ این فساد و بحران زیست محیطی معرفی کرده هست، یکی دین یهود و یکی دیگر مسیح که این دو منشا بحران زیست محیطی جهان می باشند و طبیعت را از بین بردهاند، استدلال نویسنده نیز این هست که این دو دین می باشند که بشر را به اصطلاح لوس کردهاند. به بشر گفتهاند که همه جهان برای تو هست و تمام اینها برای لذت تو قرار داده شده، بنابراین بشر طبق این فکر که صاحب طبیعت هست، به جان طبیعت افتاده و آن را ویران کرده هست.
پس از نگارش این مقاله، شاید ۱۰ مقاله و کتاب در تحسین از این چهار صفحه مقاله نگاشته گردید، چندین کتاب در تحسین این مقاله نگاشته گردید در این راستا که این نخستین بار هست که ما بیدار میشویم و میفهمیم که ادیان الهی بحران را ایجاد کردهاند.
این شرایط حاکم بود تا سال ۱۹۸۳، در حقیقت از سال ۱۹۶۷ منحصرا تحسین دیده میشود، اما در ۱۹۸۳ در این زمینه شخصی به اسم «کیس توماس» کتابی را در آمریکا درج کرد و بعد با تغییراتی جزئی در انگلستان آن را چاپ کرد که «بشر و جهان طبیعی» اسم داشت، این در آمریکا منتشز شد اما در این کتاب نویسنده پا را فراتر نهاده و بیتشر این کتاب در این زمینه هست که بگوید یهودیت در بحران زیست محیطی اثر داشته، اما اسلام نیز همین گونه بوده و ضمن تایید کار نویسنده قبلی، این سوال را مطرح نمود که به چه سبب از اسلام غافل شدهاید، قرآن هم هیمن را میگوید، اما یکی از نقدهایی که به این دیدگاه وارد هست این که دلیل چنین برداشتهای اشتباه از قرآن گزینشی دیدن آیات هست که به بدین صورت به آیات نگاه میکنند.
در حقیقت وی آمده و چند آیه را به طور گزیده مورد مطالعه قرار داده و گفته که این آیات نیز همان صحبتی را میزند که نویسنده قبل درباره یهودیت میگفت و در این زمینه نیز به عده ای از آیات استناد کرد، یکی آیه ۲۹ سوره بقره هست « هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» یعنی خداوند، خدایی هست که همه نعمتها را در زمین برای انسانها آفرید، بعد سراغ آسمانها رفته هست و روی زمین برای انسانها هست.
آیه دیگر، آیه ۱۵ سوره ملک « هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَإِلَيْهِ النُّشُورُ»، هست که خدا زمین را برای شما رام کرده، سوارش شوید و بر شانههای آن حرکت کنید و از روزیهای خودتان بخورید، آیه سوم « اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَأَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقًا لَّكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِيَ فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَارَ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ دَائِبَيْنِ وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ» هست، یعنی خداوند آدم و زمین را آفرید و آب را نازل کرد برای روزیهای شما و کشتی را هم در خدمتتان گماشت، این آیات به آسمان نیز اشاره دارد که میفرماید «وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ» که ماه و خورشید نیز در اختیار آنان قرار داده شده هست، علاوه بر این این آیه که میفرماید «وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» یعنی همه اینها نعمتهای خداوند می باشند و شما اگر بخواهید آنان را به به شمارش آورید نمیتوانید.
غرض از بیان این مطلب این بود که این پیشینه به این صورت هست و اگر این موضوع کسانی مثل بنده را مجبور کرده که در آن کار کنم به این سبب هست که مطلب مهمی هست، امروز مساله با اهمیت بشر این هست، البته باید اشاره کنم که پس از این قضیه و نسبت دادن بحرانهای محیط زیستی به اسلام و قرآن عده زیادی از خود نویسندگان غربی نیز این سخن را نقد کردند.
اما مساله با اهمیت این هست که نگاه کنیم ما باید چگونه این مطلب را نقد کنیم، اجمالا اشاره گردید که در این راستا باید با علم الهیات آشنا باشیم که دانش آسانی نیز نیست لکن دانش گسترده ای هست، فکر میکنم یکی از مشکلات جامعه ما این هست که به دانش الهیات به عنوان یک دانش کم نگاه شده هست، در حوزههای علمیه الهیات را برای تبلیغ میخوانند، یعنی الهیات میخوانند که از دین دفاع کنند، بنابراین نگاه قدسی به آن دارند و مدافع اسلام و الهیات اسلامی می باشند.
اما الهیات بما هو علم، از آن جهت که دانش هست، منهای این که بخواهد از چیزی دفاع و یا به آن هجوم کند، یک علم با اهمیت تلقی میشود، این که میگویم مشکل هست، یعنی گسترده هست، از وقتی که شما درس را آغاز کردهاید دیدهاید که دانش کسانی که به طور مثال پزشکی میخوانند بسیار پیش رفته هست و یا تکنولوژی نیز همین گونه هست، اما الهیات همچنان اندر خم یک کوچه هست و از روزی که ارسطو این موضوعات را آغاز کرده پیش نرفته هست و مشکلاتش حل نشده و یک مقدار مشکلات آن زیادتر شده هست، بنده معلم ۴۰۰ پارسال هستم و آشکار هست که این دانش پیش نمیرود و متوقف میماند، وسیعترین دانش الهایت در ایران هست اما شرایط را خودتان میبینید که چگونه هست.
به نظر بنده باید به طور جامع الهیات را قرائت کرد که بتوان در آن اظهار نظر کرد، برای درک قرآن و اصولا الهیات اسلامی انتخاب گزینشی را باید کنار بگذاریم، برای درک نظر اسلام نسبت به محیط زیست فکر میکنم باید سه مطلب را خوب متوجه شویم و با خودمان هم تعارف نکنیم، یک مطلب خدا هست، شما میگویید ما خداپرست هستیم، یقینا هم همین گونه هست اما خدا به چه مفهوم هست؟ مطلب دوم آدم و سومین مطلب نیز طبیعت هست.
این سه چیز را باید از الهیات اسلام خوب متوجه شویم تا درباره الهیات اسلامی نسبت به محیط زیست بتوانیم نظر دهیم، در ابتدا به خداوند میپردازیم، نگاه کنید اگر از شما که درباره موضوع خداوند که اصل اولیه از اصول بنیادین اسلامی یعنی توحید هست سوال بپرسند، شاید عدهای خیال کنند مهمترین بحث در این زمینه اثبات خداوند هست که جهان خدا دارد، اما بنده فکر میکنم این کار، مشکل نیست، کما این که تمام کتب کلامی در این راستا برهان آوردهاند.
اما با اهمیت این هست که بدانیم این خدا در حال حاضر چگونه در جهان مداخله میکند و رابطهاش با جهان چگونه هست؟ آیا این خدایی که میپرستیم میگویید آفریدگار جهان هست؟ مثل این که سازنده این ساختمان یک بنا بوده و جهان هم یک بنا داشته و آن خدا هست؟ آیا این هست؟ ابن سینا در اشارات میگوید عدهای از متکلمان اینطور فکر کردهاند و گفتند اگر واقعا بر فرض محال، میشد که خدا پس از ساخت جهان هم از بین برود و بمیرد جهان باقی میماند و البته ابن سینا این سخن را نمیپذیرد. مساله کلیدی در باب خدا این نیست که اثبات کنیم جهان صانع دارد، مساله مشکل، پیچیده و دقیق که فهمش کار سادهای نیست این هست که نگاه کنیم خداوند در این جهان چگونه نقش دارد و رابطهاش با این جهان چگونه هست؟
مساله کلیدی در باب خدا این نیست که اثبات کنیم جهان صانع دارد، مساله مشکل، پیچیده و دقیق که فهمش کار سادهای نیست این هست که نگاه کنیم خداوند در این جهان چگونه نقش دارد و رابطهاش با این جهان چگونه هست؟اگر این سوال را بپرسید چه پاسخی میدهیم؟ چگونه جهان به خدا مربوط میشود؟ و این را اگر کسی خوب درک کند، به سؤالاتش جواب داده میشود، من جمله در مساله محیط زیست که اگر نقش خدا را در جهان درک کنیم خیلی از مسائل ما حل میشود اما حالا باید نگاه کنیم این را چگونه میفهمیم.
این سوال برای نخستین برای کسی که خوب برایش طرح شده و در فکر جواب آن افتاده، امام محمد غزالی هست که در قرن پنجم به این نکته توجه کرده که من باید به زبان آسان برای مردم بفهمانم که ارتباط خدا با جهان چگونه هست. غزالی از ۳۸ سالگی به بعد یک مدل فکر میکرد و از ۳۸ سالگی یک مرتبه انقلابی درونش ایجاد گردید. پس از این سن در همه چیز شک کرد و پس از گذر از شک چند کتاب درج کرد و میگوید اینقدر این شک آزارش میداد که حتی سخن هم نمیزده هست. پس از دو ماه که در این حالت به سر میبرده، از شک گذر کرده و مناصب خود را ترک نمود و مدتی در بیت المقدس و بعد هم در مکه ساکن گردید و کتب مهمی نیز نگاشته هست هست که میتوان به کتاب کیمیای سعادت اشاره نمود که در آنجا مطالبی دارد.
میگوید، نگاه کنید چگونه نقش خداوند را در جهان میفهمید؟ وی از یک حدیثی استفاده میکند و میگوید در این حدیث تشبیهی هست که از آن تشبیه برای حل مشکل استفاده میکند. این حدیث این هست که «ان الله خلق آدم علی صورته»، یعنی خداوند آدم را مثل خودش آفرید، غزالی از این حدیث بهره برداری کرده هست و آن این که یعنی اگر میخواهید خدا را بشناسید بدانید که اگر قرار بود خدا جسم باشد در قالب آدم نمودار میشد.
اما آدم چیست؟ یک جسمی هست که آن را میبینیم، اما ما یک جان هم داریم که پیدا نیست و آن روح و روان ما هست، اما این کجی بدن ما قرار دارد؟ یا آیا جان در همه جا وجود دارد؟.به من بگویید که بدن شما جان را میکِشد یا بالعکس هست؟جان در بدن هست یا بدن در جان وجود دارد؟ کدام یک از اینها هست؟
به من بگویید که بدن شما جان را میکِشد یا بالعکس هست؟جان در بدن هست یا بدن در جان وجود دارد؟ کدام یک از اینها هست؟غزالی میگوید به ارتباط جان با بدنتان نگاه کنید تا ارتباط جهان و خدا را دریابید، جان شما در بدن چگونه اثر میگذارد، خداوند نیز بلا تشیه جانان این جهان هست، این تشبیه هست اما گویا هست، پیشتر شنیدهاید که «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و از طریقی که خدا شما را آفریده به خدا برسید، اما غزالی میگوید «من عرف نفسه» یعنی از نظر نقش نفس در بدن و جایگاهی که دارد خدا را در جهان پیدا کنید.
مساله دوم آدم هست، انسانی که بخشی از جهان هست اما باید به وی مستقل نگاه کرد، بشر بخشی از جهان هست اما از نظر قرآن بشر یک بعد مثلث خدا، آدم و جهان را تشکیل میدهد، اما آدم کسیت؟ آدم اسلامی با مسیحی متمایز می باشند، آدم قرآن با آدم عهدین متمایز هست. آنچه که امروز در فرهنگ و تمدن مسیحی هست و در کلیسا همین را تعلم میکنند این هست که میگویند آدم را خدا در بهشت آفرید تا اینجا مثل قرآن هست؛ آدم در بهشت تخلف کرد، گناه کرد و امر خدا را عصیان کرد، در پی گناه آدم خداوند خواست وی را مجازات کند، در کلیسا اینطور آموزش داده میشود که خدا آدم را به مجازات این که در بهشت از امر خدا تعدی کرده از بهشت بیرون کرده و به زمین تبعید کرده و زمین تبعیدگاه بشر گردید، به این سبب که گناه کرد، چون گناه کرده بود و خداوند میخواست وی را مجازات کند به زمین فرستاد وی را، تا وقتی که عیسی به دار رفت و تا آن تاریخ بشر مبغوض الهی بود و توبه بشر با قربانی شدن عیسی پذیرفته گردید.
سخن مسیحییت فعلی اینطور هست که با قربانی شدن عیسی خدا توبه بشر را پذیرفت، این سخن مسیحیت امروز هست، اما در قرآن اینطور نیست، لکن تا جایی که آدم خطا کرد، تعدی کرد و به بعضی از درختان بهشت تعدی کرد و تخلف کرد و گناه کرد، ولی همانجا یعنی در بهشت توبه کرد و خدا توبهاش را در بهشت پذیرفت و در بهشت برای خلافت برگزیده گردید، پس از قبولی توبه به عنوان خلیفه خودش بر روی زمین وی را فرستاد اما نه برای مجازات، لکن برای آباد کردن و محافظت زمین. پس در نتیجه زمین تبعیدگاه بشر نیست و به عنوان تبعیدی به روی زمین نیامده لکن آمده تا خدای روی زمین باشد و حافظ صلاح زمین باشد.
باید چند مطلب را روشن کنیم، یک مطلب خلیفه هست، دیگری صلاح و فساد زمین که باید مفهوم شوند، درباره خلیفه در قرآن یک پروسه خیلی زیبایی بیان شده هست و سناریوی خوبی وجود دارد، قرآن میگوید که «وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً»، خدا گفت میخواهم روی زمین خلیفه قرار دهم، در اینجا اعتراضی به وجود میآید و آن این که «قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ»، آیا تو میخواهی موجودی را بیافرینی که در زمین فساد کند؟ و خون بریزد؟ «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ»، ملائکه گفتند ما که هستیم و تسبیح تو را میکنیم، تو میخواهی خلیفه را قرار دهی که تور تسبیح کنند؟ ما این کار را انجام میدهیم، اینها که خون ریز می باشند و فساد میکنند، اما خداوند گفت من چیزی را میدانم که شما نمیدانید، علاوه بر این در این ایه اسراری وجود دارد و این رمز وقتی آشکار میشود که خدا میفرماید «و علم آدم الاسماء کلها» وقتی خدا علوم را به آدم آموخت و وی را دانش آموخته کرد و نشان ملائکه داد گفت من میدانم آنچه که شما نمیدانید» و آن که خداوند میگوید میدانم چیزی را که شما نمیدانید این هست که این بشر قابل تربیت هست. جاذبه ماه و … قدرتهای الهی می باشند اما موجودی که از صفر تا بی نهایت تکامل یابد این سخن دیگری هست که بتواند با این سیر به لقاء الله برسد.
این که خداوند میگوید روی زمین خلیفه قرار میدهم یعنی این که موجودی قرار میدهم که نمونه خدا باشد، و این نمونه منحصرا بشر هست نه موجود دیگری، آن روحی که درون بشر هست در موجود دیگری نیست، نفس تربیت پذیر و دارای عزم و خلاق، هر بشر به قسمت خود آفریدگار هست.
پس خلیفه خداوند روی زمین جانشین او هست، اما نخستین وظیفه او سلبی هست، یعنی زمین را فاسد نکن، آدم سفک دماء و فساد در زمین نکند، اینها دستورات سلبی هست، اما دستورات ایجابی، دستورات ایجابی آیاتی هست که خداوند از بشر آباد کردن زمین را خواسته هست.
اما میپرسید که آیاتی که اول خواندیم چه بود، این زمین در اختیار بشر قرار داده شده هست، چون خلیفه خدا در حفظش هست، اما نه به این مفهوم که ویران کردنش نیز دست او باشد، تسخیر زمین یعنی این که روزی را از مادر بگیرید، آن ارتباط باید با زمین باشد، رزق را از مادر بگیرد اما نباید مادر را از بین ببرید. بشر باید رابطهاش با زمین بر پایه عشق و مهربانی باشد.
چکیده آدم نشان دهنده خداوند هست، از این حیث که دارای روحی هست که آن روح در سراسر بدن دمیده شده و این خدا را از این حیث نشان میدهد که خدا چنین نقشی را در جهان دارد، دوم این که آدم خلیفه خداوند در محافظت و آباد کردن زمین هست.
اذن دهید در اینجا نکتهای را بگویم، قرار گردید آدم گناه کند، گناه او چه بود؟ ما دو بهشت داریم، یکی بهشت سابق و یکی هم برین یعنی بهشت پسین، بهشت سابق یعنی عالمی که آدم در آن آفریده شده و در آن عصیان کرده هست، ما بهشت پسین آن هست که از نظر قرآن قرار هست که بشر نیکوکار در آنجا بروید.
هر دوی اینها برای ما پیام امروزی دارد، بهشت پیشینی و پسینی اینچنین هست که اولا آدم مجاز نیست از آن بهشت حتی استفاده بیحد کند، اختیار او محدود بود، ولو بهشت برای او بود اما اذن نداشت، این تابلوی جالبی هست که «لا تقربا هذه الشجره» یعنی همانجا نیز قانون وجود داشت و عزم بشر محدود بود و بشر مقید به قانون بود حتی در بهشت سابق، اما در بهشت پسین که چیز عجیبی هست، قرآن میگوید آفریدگارش خود آدمی در آنجا هست، «وَ فِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ»؛ یعنی آنچه در بهشت هست آفریده انفس بشر هست، اما یک بهشتی را خداوند در قرآن برای ما عکس کرده برای آینده و یک بهشتی نیز گذاشته هست اما هر دو جنت هست، یعنی زیبایی آنان طبیعی هست، از اینجا این درس را میگیریم که اگر بشر میخواهد به زیبایی برسد باید در سایه جنت زندگی کند.
اما بحث سوم که موضوع جهان بود، گفتیم خدا، آدم و جهان طبیعی، این هم یکی از اضلاع مثلثی هست که برای شناخت الهیات زیست محیطی باید این را بشناسیم، فکر میکنم این کلمه را فراوان شنیدهاید که در جواب این سوال که از نظر الهیات اسلامی خدا چه رابطهای با جهان داشت، این را جواب دادیم اما بالعکس این قضیه به چه نحو هست؟ در بخش اول نقش خدا در جهان را با یک مثال از غزالی بیان کردم، اما از این طرف سوال کنیم که جهان چه رابطهای با خدا دارد؟
آدم را نیز شناختیم که یک بخشی از ممتاز جهان هست، در قرآن بیشتر از ۵۰ مورد داریم که جهان آیت الله معروف هست، اما این به چه مفهوم هست؟ یکی از مشکلات این هست که در همه چیز با سوال جلو نرفتهایم و باید از سادهترین مسائل با سوال جلو برویم، جهان آیت خدا هست، هر موجودی در طبیعت آیتی از آیاتی الهی هست، اما این به چه مفهوم هست؟
فرض کنید که الآن این جلسه که تمام میشود، دوربین و میکرفون و … در اینجا باشند، در این شرایط اگر کسی به اینجا بیاید، نگاه میکند و میگوید اینها نشانه این هست که اینجا کلاس بوده هست و آیت نیز در این صورت به معنای نشانه ترجمه شده هست، اما آیا این هست که جهان نشانه خدا هست؟ یعنی از این حیث که این جهان با نظم آفریده شده، یک کسی بگوید چون جهان با نظم هست و از روی نظم آفریده شده و اگر خدا نبود بینظم بود.
یعنی از روی وجود جهان، خدا را بشناسیم، طبق معمول اینطور در ذهن شما هست، اما مفهوم آیه این هست؟ که ترجمه آن نشانه باشد؟ بعد درباره این جهان و خدا همین را میگویید که این جهان با نظم، نشان از خدا هست. آیا این که جهان آیات خدا هست به معنای از دلیل به معلول پی بردن هست؟ طبق معمول اینطور مفهوم میکنند و دلیلش نیز همین برهان کلامی هست که در علم کلام متکلمان، جهان را معلول خدا دانستهاند و معلول بدون دلیل محال هست و نظم جهانی یک عزم عاقل را اثبات میکند.
اما این یک مدل مفهوم کردن هست، اما به نظر میرسد که مفهوم عرضه شده توسط ملاصدرا مفهوم بهتری هست، ملاصدرا برای کلمه آیه یک معنایی عرضه میکند که بیشتر از اینها هست و بالاتر از نشانه هست و آن این که آیه به معنای نمود هست، نمود یعنی هر بودی و هر چیزی که هست، الآن این کتاب یک بود دارد و آن حقیقت خودش هست که خلأ را ملا کرده هست و بود او هویتش هست اما نمودش آن هست که شما میبینید و آن چیزی هست که آن را درک میکنید، شما بود این را درک نمیکنید، یعنی هویت این را درک نمیکنید، آنچه درک میکنید نمود آن هست.
در حقیقت نمود این کتاب را درک میکنید اما ذات این کتاب را درک نمیکنید، از نظر ملاصدرا جهان نمود حق هست. ذات هیچ چیزی را نمیتوانید نگاه کنید، همان گونه که ذات این کتاب را نمیبینید و نمودش را دریافت میکنید، خداوند هم همین گونه هست. هر چه شما میبینید نمود حق هست و خدا علیالدوام خودش را در این جهان به ما نشان میدهد. حتی در خودمان نیز خداوند خود را نشان میدهد، چنان که فرمود «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ». خدا در جهان طبیعت خودش را نشان میدهد، حتی در آفاق و انفس؛ جهان اگر اینطور بیان گردد میبینیم که پس ما محاطیم و محیط ما خدا هست و خدا ما را فراگرفته هست.
در نتیجه ما فراگرفته حق هستیم. اینطور اگر نگاه کنیم، طبیعت مبدل میشود به طبیعت قدسی و مقدس، یعنی در فضای الهی هستیم و هیچ چیز از فضای الهی بیرون نیست. فضای الهی همه جا را گرفته و هیچ جا از هستی خارج نیست، پس ما محاط به خدا میشویم.
بنده اهل سخن گزافه نیستم اما به این رسیدهام و نتیجه رنج خودم را دیدهام که در ادبیات بشری اعم از انگلیسی و فرانسه و … و در طول تاریخ ادبیات بشری، نخستین کتاب مقدسی که به طبیعت قسم خورده هست و این کار را انجام داده قرآن هست، در ادبیات متفاوت بشری هیچگاه کسی به کوه قسم نخورده هست، به آب قسم نخورده هست، اما میبینیم که در اشعار امرؤ القیس به جان هم قسم میخوردند، اما سوگند به مظاهر طبیعت در قرآن آغاز شده هست و این یک تذکار عجیبی هست که قرآن برای نخستین بار این کار را کرده هست که در ادبیات عرب پیشینه نداشته هست.
مدتها وقت خود را در این زمینه صرف کردهام و جستوجو کردهام که نگاه کنم در اشعار عربی کسی به خورشید قسم خورده هست یا خیر، این نشان دهنده این نکته هست که تمام مظاهر طبیعت از نظر الهیات اسلامی بعد قدسی پیدا میکند.
قرآن مجید در سوره شمس از سوگند به شمس آغاز میکند و بعد به جان ماه و نور ماه سوگند یاد میکند، پس از آن به روز قسم میخورد؛ یعنی قسم به نور یک سوگند و قسم به اثر نور یک سوگند دیگر هست، تا این که در کنار اینها به نفس سوگند یاد میکند، این تذکاری هست که طبیعت مقدس هست، طبیعت بعد قدسی دارد چون نمود حق هست و حق را نشان میدهد. خورشید و زمین و .. نمود حق می باشند، از بشر چه چیزی درخواستی؟ از بشر خواستهاند که حواست باشد که اگر این طبیعت را فاسد کنی، خود زمین مجازاتت میکند و اگر زمین را آلوده کنی زمین تو را مجازات میکند.
به سوره زلزال با نگاه دیگری نگاه کنیم، این آیات درباره آخرت هست، در آیه خستین که میفرماید «إِذَا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزَالَهَا» اندیشه کنید، چه میشود که زلزال اتفاق میافتد؟ به نگاه دیگری میگوید این زمین مادری هست که هر چه به وی آزار داده باشند، یک روزی آن را بیان میکند، اما آن روز چه زمانی هست؟ یک روز از آن قیامت هست، اما یک روزش خود دنیا هست. قاعدهای که ذیل آیه هست اختصاص به قیامت ندارد، چنان که فرمود «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ»، حتی در این دنیا این قاعده وجود دارد و تنها مربوط به قیامت نیست. در دنیا نیز کارایی دارد، در دنیا نیز اگر بد کنید با زمین آثار خود را خواهد داشت.
خداوند این زمین و طبیعت را پاک و تمیز و با نظم تحویل ما داده هست؛ سوره الرحمن سوره مبارکهای هست که منحصرا آن را در عزا میخوانیم، اما زیادی از آیات سوره الرحمن درس محیطزیستی هست، در این سوره آمده هست که خداوند همه چیز را با میزان خلق کرده هست، همه چیز میزان دارد، یعنی زمین موزون هست، زمین نظام دارد، اما آیهای که فرمود « كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ» نیز یعنی بشر باید بداند که این جهان در حالت سیر الی الله هست و کل جهان در حال سیر الی الله و یکی از اجزاء آن بشر هست و همه چیز در خدا فانی میشود و همه چیز فانی هست جز وجه الرب و هر چیزی را به عنوان وجه الربش باید نگاه کرد.
هر چی روی زمین هست فانی هست، آن که باقی میماند وجه الرب هست و آن که حقیقت دارد وجه الرب هست، بقیهاش فانی هست، هر چه هست فانی هست جز وجه الرب، این سوره میگوید ما به هوایی که دورمان هست آلوده هستیم و داریم این هوا را آلوده میکنیم، این هوا مقدس هست و نباید این هوای قدسی را آلوده کنیم.
این آیات یک نکاه دیگری به ما میدهد و آن این که اگر شما زین پس هر آیهای را نگاه میکنید، توجه کنید که خود قرآن آیه هست یعنی نمود خدا هست؛ قرآن صدای خدا را به ما میرساند. همان گونه که نباید بدون وضو به قرآن دست زد، به یک مفهوم تمام مظاهر حق این حالت را دارد و در حقیقت آب نیز محترم هست و نباید آن را آلوده کرد.
وجود حق همه جا هست، مثل جان در جهان هست و این ذات حق هست اما صفاتش چگونه؟ خدا را با صفت ها میشناسید یا خیر؟ خدا حی هست، خدا عالم هست، خدا رحیم هست، در نماز ۱۷ بار ایه بسم الله الرحمن الرحیم را میخوانید، این صفت رحمان و رحیم را باید خوب درک کرد، اگر خدا جان جهان هست صفاتش کجا هست؟ صفاتش برای خودش هست و ما در اینجا هستیم؟ توجه کنید که خداند آن بالا نیست که مثل یک شاه نشسته باشد، بالا و پایین ندارد اما درباره صفت ها خدا باید گفت که صفت ها خدا هم عین ذاتش هست، پس خدا یعنی علم، نه این که خدا چیزی هست دارای علم، صفاتش عین ذاتش هست، به این مفهوم که خدا یعنی رحمت و علم و مهربانی و دوستی.
شما یک علم دارید، خدا هم یک علم اما آیا در اینجا دو علم میشود؟ ما یک حیات داریم، خدا هم یک حیات آیا اینها جدا هست؟ اگر اینطور باشد که نتیجهاش شرک هست، سوال این که وجود ما مقابل خدا هست یا نمود خدا؟ ارتباط وجود ما با خدا مثل ارتباط نور آفتاب با خورشید هست. اما ارتباط علم شما با علم خداچطور هست؟ هر چه علم دارید همانقدر علم خدا در شما تابیده هست، اما جان و حیاتتان چگونه؟ به اندازهای که حیات الهی در شما تابش کرده، دارای حیات هستید. و یا این که شما چقدر مهربان هستید؟ چقدر دیگران را دوست دارید؟ به همان مقدار که مهربانی خدا در ما دمیده شده که خود را تست میکنیم تا نگاه کنیم چقدر با مردم مهربان هستیم.
در نتیجه بر طبق بیانی که عرضه گردید نتیجه این میشود که جهان جان دارد و حیات حق در همه چیز دمیده هست، در من و شمای آدم به اندازه خودمان هست و مورچه نیز حیات دارد، علاوه بر این سنگریزه هم به سبب وجود حق حیات دارد، از نظر فلسفه حکمت اسلامی هر چه وجود دارد همه صفت ها حق را دارا هست، همراه وجود علم هست و حیات هست و به اندازه خودش یک سنگ ریزه نیز وجود و حیات هم دارد، علاوه بر این کوه و دریا نیز حیات دارند.
اگر فلسفه اسلامی را درک کرده باشیم میفهمیم درک و شعور برای همه طبیعت هست، چون حیات خدا در همه موجودات ساری هست، به اندازه وجود هر چیزی در همان چیز حیات وجود دارد، این نگاه اسلامی هست و تا این نگاه را درک نکنیم هیچگاه در اینجا نمیتوانیم بپذیریم که ما خداشناس هستیم.
امروز مراجع تقلید ما برای مردم توضیح المسائل نوشتهاند اما در آنجا باید یک فصل مهمی در حلال و حرام استفاده بی رویه نوشته گردد و فقه قرآن زیادتر بیان گردد، قرآن میگوید «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین»، درباره فرق بین اسراف و تبذیر نیز باید بگویم که اسراف استفاده بیرویه هست؛ به طور مثال پر خوری اسراف هست اما تبذیر پاشیدن و حرام کردن و تلف کردن هست. به طور مثال اگر به چمن آب داده گردد که تنها باعث زیبایی گردد ولی این آب میتوانست یک درخت میوه را پر بار کند، این کار اسراف هست. در هر حال جا دارد که مراجع نیز به این مساله در رسالههای خود بیشتر از پیش توجه دارا باشند.
برای دیدن گزارش عکسی این نشست اینجا
انتهای پیام
گزارش از مرتضی اوحدی